عصرنصر

تراوشات ذهنی یک فراری در عصر نصر

عصرنصر

تراوشات ذهنی یک فراری در عصر نصر

آخرین نظرات
  • ۷ فروردين ۹۸، ۱۴:۴۵ - رضا
    سلام :)
  • ۰
  • ۰

ID چاقوی دو لبه

ID چیزی هست که امروزه در فضای مجازی برای شناسایی افراد بسیار استفاده میشه. از ID یاهو و چت گرفته تا نام های کاربری در فروم ها و همینطور در کامنت گذاری در وبلاگ ها از این ابزار استفاده میشه. در واقع همانطور که از ریشه ID میاد، این یک هویت هست که در این فضای مجازی به شخص نصبت داده میشه! همونطور که همه میدونیم هیچ الزامی وجود نداره که هویت واقعی فرد با هویت اون در فضای مجازی مطابقتی وجود داشته باشه.

بنده در اینباره تجربیاتی داشتم که حتما برای همه اتفاق افتاده اما خالی از لطف نیست که بیان کنم. سابقا در فرومی عضو بودم که حالا متأسفانه یا خوشبختانه ادامه کار خودش رو متوقف کرد. دو مثال میارم از ID هایی که باهاشون برخورد کردم.

اول از همه کسی که خودش رو "RAHGOZAR" معرفی کرده بود و آواتارش عکس یک پسر بود و جنسیت رو هم مرد زده بود. من یکی از سحرخیزترین افراد اون فروم بودم و در تاپیکی که در سحر فعال بود همه رو به سحرخیزی دعوت می کردم. خوب من اونجا مدیریت بخش نجوم و فناوری فضایی رو هم برعهده داشتم و این کاربر ذکر شده صبح ها میومد و از من میخواست که بهش نجوم بگم و همینطور کلی صحبت در زمینه های اجتماع و مذهب و چیزهای دیگه داشتیم... مدتی فعالیتم کمرنگ شد تا جایی که مدتی در اون فروم نبودم. برگشتم و پروفایلم که پر شده بود از پیام مخاطب رو چک کردم. دیدم کاربری به نام "h@st!.nana" کلی پیام پروفایل برام گذاشته که همشون هم عکس های دختر بچه و ایناست... موندم!!! رفتم دیدم در لیست دوستانمم هست! پیگیر که شدم متوجه شدم ایشون همون اوشونه... هستی خانم که به قول خودشون به خاطر در امان موندن از خطرات فضای مجازی خودشون رو پسر معرفی کرده بودند بعد از مدتی تصمیم میگیرند که خودشون رو معرفی کنند!!!


با اینکه به شدت عصبانی بودم از دستشون... یه پیام خصوصی براشون فرستادم و از اینکه صحبت هایی با هم داشتیم معذرت خواهی کردم و ازشون خواستم که دیگه پیام پروفایل برام نگذارند. و کلا هم دیگه در اون فروم به این فکر نیفتادم که کسی رو چه در نجوم و چه مذهب و چه اجتماع راهنمایی کنم حتی اگه خودش رو پسر معرفی کرد. حالا اینکه در اون گفتگوها چه صحبت هایی می شد رو فاکتور میگیرم.

مورد دوم کاربر "سلطان" بود. پسری دوست داشتنی و مهربون که در آخر هم مدیرارشد اون فروم شد. اسم واقعیش علی بود و خیلی احساساتی. چندین بار دعوتش کردم با هم بریم رصد و بیا پیشمون و کلی چیزای دیگه... بعد از اتفاقات بالا و جمع شدن فروم مذکور، یکی دیگه از کاربرای دوست داشتنی همون فروم که اهل قم بود و قبلا یکبار در قم دیده بودمش زنگ زد و گفت اومده تهران و میخواد منو ببینه من هم که کمی کار داشتم گفتم که فلان ساعت میام پیشش اون گفت خوب تا بیام پیشت میرم یه سر پیش "سلطان" وقتی این رو گفت من تمام کارم رو کنسل کردم و مستقیم رفتم پیشش که با هم بریم پیش "سلطان" در راه چندین و چند بار به من توصیه کرد که وقتی علی رو دیدی تعجب نکن! این برای من خیلی عجیب بود که مگه ما قراره چی ببینیم که باید تعجب کنم کلی هم گزینه در ذهنم ردیف کردم که احتمالا چنین چیزی خواهد بود. رفتیم پارک کنار خونه علی و من با کلی تعجب متوجه شدم که ما باید بریم به خونه علی!!! در رو همسایشون که داشت میرفت توی آپارتمان باز کرد و دوتایی رفتیم داخل در رو خونه رو پدر علی باز کرد و من همچنان در تعجب... رفتیم به دم در اتاق علی! دوستم در زد و وارد شدیم! جوانی رعنا و زیبا که روی تخت در حال خوندن نماز ظهر بود. نشستیم کنار تختش تا نمازش رو تموم کنه و من کلی در حال تفکر بعد از اتمام نماز در آغوش گرفتیمش و روبوسی کردیم. خیلی خوشحال بودم که دیدمش. اون جوونی بود که به خاطر یک حادثه از نخاع کمر فلج شده بود و قسمتش یک تخت بود... دوستم میگفت فقط الآن ما 3نفر هستیم که میدونه سلطان کیه و وضعش چطوریه!!!

این دو مثال رو زدم و مطمئنم نتوستم هیچ کدوم از دو حسی که داشتم رو به طور کامل بهتون منتقل کنم اما هدف این پست انتقال احساسات نیست بلکه بیان اینکه چقدر یک ID میتونه برای یک نفر مورد اهمیت باشه و چقدر برای شما گنگ و ناشناخته! پس در ارتباطاتتون با ID ها بیشتر دقت کنید.

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی