عصرنصر

تراوشات ذهنی یک فراری در عصر نصر

عصرنصر

تراوشات ذهنی یک فراری در عصر نصر

آخرین نظرات
  • ۷ فروردين ۹۸، ۱۴:۴۵ - رضا
    سلام :)

۴ مطلب در اسفند ۱۴۰۳ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

کار نکن!

من آدم اهل پادکستی هستم. اختصاصا در کست باکس پادکست گوش می‌کنم. چندی پیش در گفتگو با حسین حق‌پناه یک اپیزود پادکست به من معرفی کرد تا فرد خاصی را بشناسم. آن معرفی من رو با چنل پادکست «رادیو کار نکن» آشنا کرد و تا به الآن که این متن را می‌نویسم، حداقل 20 اپیزود از آن را شنیده‌ام. البته این چنل بیش از 100 اپیزود دارد و از حوالی سال 96، 97 فکر می‌کنم کارش را شروع کرده و در هر قسمت به گفتگو با فردی می نشیند که کار نمی‌کند! امین آرامش مهمان‌های پادکستش را کسانی معرفی می‌کند که وقتی کار می‌کنند، همش به ساعت نگاه نمی‌کنند که کی تمام می‌شود تا برن و زندگی‌شون رو بکنند. یا وقتی صبح به سمت محل کار می‌رن به زمین و زمان فحس نمی‌دهند و...

واقعا پادکست جالبی است. هر اپیزود داستان زندگی یک نفر رو می‌شنوی و کلی ایده و انگیزه می‌گیری و از قبل اون، می‌تونی شاید مسیر شغلی خودت رو انتخاب کنی! اما برای من که چندسالی با نوجوان‌های زیادی درمورد آینده شغلی، مسیر تحصیلی و... صحبت کردم، آورده‌ی مهم دیگری داشت. قصه‌ی آدم‌هایی که در کار نکن حاضر می‌شوند یک سوگیری مهم دارد! برخلاف امین آرامش که تلاش می‌کند توصیه کند که باقی افراد باید یک کارنکنی بشن و بیان و قصه‌ی کارنکن شدن‌شان را در پادکستش تعریف کنند (جمله‌ای که به عنوان پایان‌بندی اپیزودهایش اعلام رسمی می‌کند)، کارنکنی شدن اصلا قابل توصیه نیست!

تا به الآن قسمت‌های زیادی از این چنل باقی مونده که باید گوش کنم و دوست دارم فرصتی پیدا کنم و یک تحلیل تم روی کل مصاحبه‌های این چنل داشته باشم اما چیزی که تا به اینجا مشخص هست، کار نکنی‌ها شرایط اولیه‌ی متناسبی برای این مسیر شغلی داشته‌اند که چندان به دست آدم‌ها نیست که چنین شرایط اولیه‌ای را دارا باشند. حمایت خانوادگی چه مالی و چه غیر مالی، مواجه شدن با آدم‌های راهبر که در بخشی از زندگی اونها رو به خوبی هدایت کرده و به مسیر درستی برده. که الزاما برای هر فردی قابل دست‌یابی نیست. و مهم‌تر از همه داشتن فرصت خطا کردن! چیزی که در این دوره زمانه خیلی‌ها امکانش را ندارند و اولین خطا در مسیر شغلی آنها را به سراشیبی بدی خواهد برد.

در کنار شرایط اولیه، باید روحیات شخصی رو هم مد نظر داشت. کار نکن بودن منجر به یک بی‌ثباتی در شغل می‌شود. چرا؟ چون کار نکردن، نیاز به غرقگی در کار دارد. غرقگی که میهای چیکسنت میهای به اون اشاره می‌کنه، نیازمند وجود کاری اندکی بالاتر از توان فعلی فرد هست. اگر خیلی بالاتر از توان باشد، سرخوردگی از کار پیش می‌آید و کار نشدنی جلوه می‌کند، اگر به اندازه توان یا کمتر از آن باشد، موجب ملال و خستگی در کار می‌شود. کار اندکی بیش از توان، نیاز به یک تمرکز و ممارست دارد که فرد را از اطراف جدا کرده و گذر زمان را نامحسوس می‌کند. این نوع از بودن چنان لذتی در فرد ایجاد می کند که میل بیشتری برای رسیدن به این وضعیت در وی ایجاد می‌شود و به نحوی این نوع کار زندگی فرد می‌شود. اما با توجه به تجربه سوژه‌های رادیو کار نکن، بعد از مدتی این سوژه‌ها به نقطه‌ی ملال در کار خود می‌رسند و باید به دنبال کار دیگری باشند که این حس را مجدد در آنها ایجاد کند. و می‌بینیم که به دفعات زیاد و متناسب با زمان این سوژه‌ها تغییر کاری دارند. حتی با اینکه در شرایطی با آنها مصاحبه می‌شود که در وضعیت موفقیت کاری به سر می‌برند اما به نظر من باید چند سال بعد این افراد را دید که آیا همچنان به کار مصاحبه‌ی قبلی اهتمام دارند یا باز هم تغییری وجود دارد؟ در برخی از افراد این تغییرات به نقطه‌ای رسیده که آنها را در کاری نگه داشته است که هر روز غرقگی را تجربه کنند، هر روز چالشی داشته باشد و در نهایت کار و زندگی فرد یکی شده است.

آیا کار اینقدر بخش مهمی از زندگی فردی است، یا باید باشد که به فکر کار نکن شدن به عنوان یک فضیلت باید بود؟ کار مقوله‌ی بسیار مهمی است و در نگاه اسلامی هم بسیار به آن توصیه شده است اما اینکه کار بشود زندگی؟ جواب آن را با یک نمی‌دانم فعلا می‌دهم. در انتهای این متن به مستند زیبای دیوانگی اثر صدرا علی‌بک شما را ارجاع می‌دهم که رویکرد دیگری به مسیر شغلی دارد. اما آن را هم من جواب نهایی نمی‌دانم! پس باید بگم که این متن آخرین متن این صفحه درمورد مسیر شغلی نخواهد بود.

  • ۰
  • ۰

«منتشر شده در دفترچه سؤالات مرحله اول نهمین دوره المپیاد سواد رسانه‌ای»

علم شناختی و رسانه ارتباط پیچیده‌ای دارند و رسانه‌ها نقشی اساسی در شکل دادن به شناخت انسان ایفا می‌کنند. رسانه‌ها، در همه اشکال آن - از چاپ سنتی گرفته تا پلتفرم‌های دیجیتال - به بخشی جدایی ناپذیر از نحوه دریافت، پردازش و درک اطلاعات تبدیل شده‌اند. این قرارگرفتن مداوم در معرض محتوای رسانه‌ای عمیقاً بر عملکردهای شناختی ما تأثیر می‌گذارد و نحوه درک، تفسیر و تعامل ما با جهان اطراف را تغییر می‌دهد.

اول آنکه رسانه‌ها به‌عنوان مجرای اصلی برای انتشار اطلاعات عمل می‌کنند. اطلاعات سنگ بنای شناخت است. بدون آن، توانایی ما برای یادگیری، استدلال، و تصمیم‌گیری به‌شدت سلب می‌شود. رسانه‌ها مخزن وسیعی از داده‌ها و دانش را فراهم می‌کنند و افراد را قادر می‌سازد تا به دیدگاه‌ها و حقایق بی‌شماری دسترسی داشته باشند. این هجوم اطلاعات، فرایندهای شناختی را تحریک می‌کند و به ما امکان می‌دهد ایده‌های جدیدی شکل دهیم و بینش عمیق‌تری در مورد موضوعات مختلف به دست آوریم.

علاوه بر این، زبان و گفتمان مورد استفاده در رسانه‌ها تأثیر قابل‌توجهی بر توانایی‌های شناختی ما دارد. رسانه‌ها سیستم واژگانی ما را شکل می‌دهند. واژگان و عباراتی که ما استفاده می‌کنیم و می‌فهمیم. این به نوبه خود بر فرایندهای فکری و سبک‌های ارتباطی ما تأثیر می‌گذارد. به‌عنوان‌مثال، رواج برخی از کلمات یا عبارات در رسانه‌ها می‌تواند گفتمان عمومی را شکل دهد، الگوهای فکری جمعی را هدایت کند و در نهایت بر نحوه درک و تعامل ما با مفاهیم مختلف تأثیر بگذارد.

علاوه بر این، رسانه‌ها نقش مهمی در تعریف هنجارها و ارزش‌های اجتماعی، از جمله مفاهیم خوب و بد، درست و غلط ایفا می‌کنند. رسانه‌ها با ارائه مداوم دیدگاه‌ها یا معیارهای اخلاقی خاص می‌توانند بر نظام ارزشی ما تأثیر بگذارند. شناخت ما از جهان از طریق این ارزش‌های آموخته شده فیلتر می‌شود و بر قضاوت‌ها و تصمیمات ما تأثیر می‌گذارد. برای مثال، قرارگرفتن مکرر در معرض تصاویر رسانه‌ای خاص می‌تواند درک ما از مسائل اجتماعی را تغییر دهد و چارچوب‌های اخلاقی ما را شکل دهد.

علاوه بر این، قرارگرفتن در معرض رسانه‌ها می‌تواند ساختار مغز ما را به دلیل انعطاف‌پذیری عصبی – توانایی مغز برای سازماندهی مجدد خود با ایجاد اتصالات عصبی جدید – از نظر فیزیکی تغییر دهد. درگیری مداوم با انواع خاصی از محتوای رسانه می‌تواند مسیرهای عصبی خاصی را تقویت کند و در نتیجه نحوه پردازش اطلاعات را در مغز شکل دهد. این سازگاری ساختاری بر عملکردهای شناختی؛ مانند حافظه، توجه و توانایی‌های حل مسئله تأثیر می‌گذارد و در نهایت بر نحوه درک و فهم ما از پدیده‌های مختلف تأثیر می‌گذارد.

در نتیجه، تأثیر رسانه‌ها بر شناخت انسان عمیق و چندوجهی است. این بر نحوه دریافت و پردازش اطلاعات تأثیر می‌گذارد، زبان و الگوهای فکری ما را شکل می‌دهد، سیستم‌های ارزشی ما را تعریف می‌کند و حتی مسیرهای عصبی در مغز ما را تغییر می‌دهد. به‌این‌ترتیب، رسانه‌ها نقش مهمی در شکل‌دادن به شناخت ما از جهان دارند و بر اهمیت مصرف آگاهانه و ارزیابی انتقادی محتوای رسانه تأکید می‌کنند. درک این تأثیرات برای ایجاد دیدگاهی دقیق‌تر در مورد تعامل بین رسانه و شناخت ضروری است.

 

  • ۰
  • ۰

«منتشر شده در دفترچه سؤالات مرحله اول نهمین دوره المپیاد سواد رسانه‌ای» 

نظریه اقتصاد رسانه به این موضوع می‌پردازد که آنچه در رسانه‌ها منتشر می‌شود، به‌شدت به منابع مالی آن‌ها وابسته است. تأمین‌کنندگان مالی، اعم از سرمایه‌گذاران خصوصی، دولت‌ها یا تبلیغ‌کنندگان، نقش اصلی را در تعیین محتوای رسانه‌ها ایفا می‌کنند. در واقع، اهداف و منافع این تأمین‌کنندگان مشخص می‌کند که چه نوع مطالبی منتشر شود و چه موضوعاتی در دستور کار رسانه قرار گیرد. این نظریه بر این نکته تأکید دارد که رسانه‌ها به عنوان بنگاه‌های اقتصادی عمل می‌کنند و به همین دلیل منافع مالی و تبلیغاتی در اولویت قرار می‌گیرند.

رسانه‌ها به دو روش عمده تأمین مالی می‌شوند. نوع اول، رسانه‌هایی هستند که از سوی دولت‌ها یا نهادهای خاص با اهداف مشخص تأمین مالی می‌شوند. این نوع رسانه‌ها معمولاً در راستای منافع سیاسی یا اجتماعی مشخصی فعالیت می‌کنند. نوع دوم، رسانه‌هایی هستند که از طریق مخاطبان و بازار تأمین مالی می‌شوند. این تأمین مالی یا از طریق دریافت آبونمان از مخاطبین است یا از طریق جذب تبلیغات، که در واقع به میزان توجه مخاطبان وابسته است. هر دو نوع تأمین مالی بر محتوای رسانه تاثیر مستقیم دارند.

بر اساس نظریه اقتصاد رسانه، رسانه‌هایی که از سوی دولت یا نهادهای خاص تأمین مالی می‌شوند، محتوایی را ارائه می‌دهند که در راستای ترویج یک ایدئولوژی یا طرز فکر مشخص است. این امر به معنای آن است که نیت و اهداف این رسانه‌ها بر چگونگی بازنمایی پدیده‌ها تأثیر می‌گذارد. در چنین شرایطی، مخاطب باید به منابع مختلف با دیدگاه‌های متفاوت مراجعه کند تا بتواند تصویری واقعی و جامع از رخدادها به دست آورد. استفاده از رسانه‌های گوناگون با ایدئولوژی‌های متنوع می‌تواند به درک بهتر واقعیت کمک کند و از ایجاد سوگیری ذهنی جلوگیری کند.

در مقابل، رسانه‌هایی که از طریق بازار و جذب مخاطب تأمین مالی می‌شوند، مجبورند محتوایی تولید کنند که بیشترین توجه را به خود جلب کند. این نوع رسانه‌ها به دلیل وابستگی به درآمد حاصل از آبونمان یا تبلیغات، به سمت انتشار اخبار جنجالی، سرگرم‌کننده و اغلب سطحی سوق پیدا می‌کنند. در چنین رسانه‌هایی، کیفیت محتوا ممکن است قربانی جلب توجه بیشتر شود و در نتیجه، مخاطب در معرض محتوایی قرار می‌گیرد که لزوماً به درک عمیق مسائل کمک نمی‌کند.

مقاله «ژورنالیسم زرد، رئیس‌جمهور نارنجی» به قلم ویکتور پیکارد نشان می‌دهد که چگونه رسانه‌های وابسته به تأمین مالی از طریق تبلیغات و مخاطبان، با پوشش گسترده و جنجالی شخصیت‌هایی مانند دونالد ترامپ، به مشروعیت‌بخشی و تقویت موقعیت آن‌ها کمک کرده‌اند. به عنوان مثال، در سال ۲۰۱۵ ترامپ بیش از ۳۲۷ دقیقه از زمان اخبار شبانه را به خود اختصاص داده بود، در حالی که هیلاری کلینتون تنها ۱۲۱ دقیقه و برنی سندرز ۲۰ دقیقه پوشش خبری داشتند. این میزان پوشش رسانه‌ای معادل میلیاردها دلار تبلیغات رایگان برای ترامپ بوده است و نقش مهمی در موفقیت او ایفا کرده است.

در رسانه‌هایی با تأمین مالی از طریق بازار، به دلیل آنکه محتوای مورد علاقه مخاطب به او ارائه می‌شود، رویکرد انتقادی کمتری نسبت به این رسانه‌ها وجود دارد. با این حال، باید به تأثیر این نوع رسانه‌ها بر تصمیمات و درک ما از جهان توجه بیشتری داشت. هرچند سواد رسانه‌ای در ابتدا برای مقابله با تأثیرات رسانه‌های نوع اول ایجاد شد، اما امروزه با گسترش رسانه‌های نوع دوم، داشتن نگاه انتقادی و افزایش سواد رسانه‌ای بیش از هر زمان دیگری ضروری است. تنها از این طریق می‌توان از تأثیرات منفی این رسانه‌ها بر جامعه و تصمیم‌گیری‌های فردی جلوگیری کرد.

  • ۱
  • ۰

دوست عزیزم احسان در پی‌آمد متنی نگارش کرده که من مدت‌ها بعد از انتشارش (حدود 10 ماه)، با آن مواجه شدم و من رو مجاب کرد که نظرم رو در تکمله‌ی نظراتش برایش کامنت کنم، اما دیدم چقدر این متن طولانی شده و شاید بهتر باشد به شکل یک پست مستقل اینجا به اشتراک بگذارم. پس قبل از مطالعه‌ی متن من، به لینک زیر برید و متن احسان را بخوانید.

شاید باید برای بهتر شدن باید دست از تلاش برای بهتر شدن بکشیم!

هایدگر یه مفهومی داره به نام گشتل یا چارچوب‌بندی. میگه وقتی به پیدایش مدرنیته توجه کنی می‌بینی یه تغییر نگرش به وجود اومد و اصالت از عینیت به ذهنیت منتقل شد. یعنی اگر تا قبل از این ما گزاره‌های ذهنی‌مون رو با تطبیق دادن با عینیت به صادق و کاذب تقسیم می‌کردیم، در دوره‌ی مدرن اصالت رفت با ذهنیت و ما تلاش کردیم که عینیت رو تغییر بدیم تا با ذهنیت ما مطابق بشه و این منجر شد به سلطه بر عینیات یعنی تغییر جهان به کمک ابزار و ابزار چیه؟ همون تکنولوژی! اول تغییر طبیعت به کمک تکنولوژی اما در ادامه تغییر خود انسان به کمک تکنولوژی (مثلا یکسان سازی به کمک تلویزیون). یه دورانی تلویزیون دنبال یکسان سازی بود اما بعد از دوران جنگ جهانی دوم در آمریکا و از جایی که اصالت فردی پر رنگ میشه از هر طرف فرقه‌ها و کالت‌ها در آمریکا شکل می‌گیره، تکنولوژی توسعه و رشد فردی هم آغاز میشه! البته در دوران فعلی می‌رسیم به صنعت توسعه فردی و وقتی میگیم صنعت دقیقا یعنی یک سری ورودی داره این صنعت که با ابزار تکنولوژیک اون رو فرآوری میکنه و به خروجی مطلوب میرسونه و از این قبل ارزش افزوده خلق میکنه که به خاطر این ارزش افزوده سود ایجاد میکنه برای خودش! خوب ورودی چیه؟ انسان‌های علاقه‌مند به توسعه و رشد فردی، چطور فرآوری می‌کنه؟ با تکنولوژی توسعه فردی (با همه ابعاد کلاس‌ها و توصیه‌ها و کتاب‌ها و کوچ‌ها و...) چه خروجی میده؟ آدم‌های موفق (به معنایی مشخص) و به دنبال رشد و توسعه بیشتر (یعنی دوباره میشینه توی ورودی این زنجیره) و باز هم این همون گشتل یا چارچوب‌بندی هست!

سؤال مهمه‌ی داستان اینه که؛ مگر رشد بد هست؟ مگر همواره در مسیر رشد بودن بد هست؟ پس چیه این داستان بد هست؟ از منظر من، تعریف رشد! هایدگر حرف قشنگی میزنه و دوگانه‌ی سوژه-ابژه (عینیت-ذهنیت) رو اصیل نمیدونه! دوگانه‌ی اصیل برای هایدگر وجود و موجود هست. آنچه که در صنعت رشد، رشد تعریف میشه ارتقای توانمندی‌های موجود است در حالی که میشه تعبیر کرد منظور هایدگر از رشد، رهایی وجود در امکان‌هاست. موجود اصیلی که او دازاین نامگذاری می‌کنه، موجودی هست که وجودش در امکان‌ها رها هست. و ویژگی این دازاین، زیست در جهان هست نه زیستی بیرون از جهان که به عنوان یک فاعل شناسا ذهنیت خودش رو از عینیت جهان جدا میدونه! ویژگی در جهان بودن دازاین خیلی اصیل است و قرار نیست با مطالعه و کلاس و دوره و کارگاه و... رشد کنه! باید در جهان مرتبط باشه تا رشد کنه! دازاین الزاما هدفی نداره در جهان، بلکه با نحوه‌ی بودنش در جهان امکان‌های وجودی خودش رو متجلی می‌کنه!

در تعریف هایدگر، دازمن برخلاف دازاین اون انسان غیر اصیله که دربند شده تنها به یک نوعی از بودن در جهان و همواره یک امکان وجودی رو در موجودیت خودش متجلی می‌کنه! و دازمن به دلیل این دربند شدن و به چارچوب کشیده شدن همواره احساس اضطراب می‌کنه! همواره اضطراب وجودی داره نسبت به تغییر شرایط جهان چرا که موجودیت خودش رو تنها در یک نوع بودن فهم می‌کنه و امکان وجودی جدید را مخالف با موجودیت خودش میدونه!

پس در نهایت راه «رشد» چیست؟ آگاه بودن به امکان‌های مختلف وجودی خود، زندگی و زیست در جهان و بودن در جهان، انتخاب امکان‌های مختلف وجودی برای بروز موجودیت خود در جهان